این رمان من در مورد دختری به اسم باده دختری مثل باده …مثل یه نسیمه …دختر قصه ما خیلی مهربون غرور نداره …..ولی یکم لجباز ….. عاشقه ..دیوانه ور عاشقه …عاشقه پسرعمش امیرعلی….
امیرعلی خیلی خشک …سرد …مغرور…کنسل کنندس …ولی دختره قصه ما دوستش داره خیلی زیاد
زندگی پنج تا پسر...غرق تو خوشی .. دور بودن از دنیایی که اسمش زندگیه...
یه اتفاقاتی تو دنیای اطرافمون میوفته که بدون میل و اراده خودمونه...
هر چیم که پولدار باشی . فقیر باشی یا...
بازم برای اون بالایی بنده ای و تو یه سطح قرار داریم هممون. دوست،رفیق،آشنا،نمیشناسه...
حتی پارتی بازیم نمیشه کرد که سرنوشت خودمون و بخوایم تغییر بدیم ...
مثل ورود نفر ششمی که مهمان خونه ای میشه که صاحب خونه ها نمی دونن رسم مهمون نوازی از این مهمان چهجوریه؟؟
چایی رو برداشتمو باقیموندشو سر کشیدم.آنا زود باش د لعنتی شیش و نیم شد. بسه کمتر بخور میترکی!! چیه انگار از ارث بابات میخورم..
شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه وقت داره…تبسم دوستش اونو برای کار منشی گری در یک شرکت تبلیغاتی که متلعق به مردی به اسم دیاکو هستش معرفی می کنه..شاداب هم از همون روزهای اول دانشگاه با یه اتفاق عاشق دیاکو شده بوده در صورتی که دیاکو اونو اصلا نمی شناخته ... پس ..
آلا مدل معروف ، طی تصادفی که با سردار پسر طلا ساز معروف شهر دارد تمام زیبایی خود را از دست میدهد..
به جبران تقاص زیبایی اش طبق قانون
تقاضای ازدواج با سردار را دارد اما..
شاهو یه پسر کرد و جذابه که توجه دخترای زیادی رو به خودش معطوف کرده اما اون به هیچ وجه نمیخواد عاشق بشه ولی وقتی به خودش میاد که دلناز دختری که تو خونه سرایداری مادربزرگش زندگی میکنه دل و ایمونشو برده...
هونیا یه دختر عادیه که بعد ازدواجش با آزاد ، به طور کاملا اتفاقی متوجه میشه که همسرش گرگینه اس و نه یه گرگینه عادی بلکه آلفای گله ! و از ترسش فرار میکنه اما آزاد میفهمه و برش میگردونه و داستان از اینجا شروع میشه ، تو این گیر و دار هونیا حامله میشه و اونم نه یکی دوتا ! سه قلو و داستان از سر گرفته میشه و ....
ماهک دختری آزاد و بیپروا که به خاطر یک سوءتفاهم مجبور میشود با سید علی، پسر مستبد و متعصب حاج محمد که یه محل به اسمش قسم میخورن عقد کنه....