سالها پیش … وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را مستقیم روی زندگی من و تو گذاشت … شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک عشق آتشین در گذشته باعث یک عشق آتشین دیگر در آینده شود …
یه داستان... یه زندگی... یه دختر به اسم دریا شریفی... دختری شیطون، با دو تا دوست مثل خودش که قصد دارند با هم به یه مسافرت چند روزه برن، اما توی راه اتفاقی میوفته و این جاست که سرنوشت، دختر شیطون ما رو با پسر خجالتی قصه مون آشنا می کنه؛ اما این آشنایی به کجا کشیده می شه؟
داستان از انجا آغاز میشود که خانه قدسی خانم را برای ساختوساز تخریب میکنند. هنگام تخریب خانه، به ریشههای قطور درخت توتی میرسند که از گذشته به جا ماندهاست. هنگام بیرون کشیدن ریشهها که مجاور دیوار خانه همسایه است، دیوار خراب شده و بدتر از آن، از میان ریشهها، استخوانهای یک انسان پیدا میشود.
سها، مستاجر جوان خانه همسایه، خواسته و ناخواسته پا به ماجرایی میگذارد که او را به قتلی در سالیان دور وصل میکند.
دختری با حریر مشکی بر سر که پرده ی شب چشمانش را تسخیر کرده و روزگارش هم به رنگ چشم هایش رنگ باخته است. دختری از جنس درد های اجباری و اجباری های درد آور. دختری که زیر بار مشکلات مرد شده است. دختر است اما مردانه دلش گرفته است. خسته شده اما هنوز هم چون کودک با نشاطی شوق به ادامه دارد ...
سارا سر به زیر است. آسه میرود و آسه میآید. چادر میگیرد، نماز میخواند، با مردِ نامحرم همکلام نمیشود.
زندگیاش روالِ عادیای دارد.
ته تغاریِ حاج صالح طاهری است و دو خواهر و دو برادرِ بزرگ تر از خودش دارد.
اما همه چیز همینقدر ساده پیش نمیرود؛ زندگی بالا و پایین دارد.
سارا عاشق میشود. فکرش را بکنید! دختری که با مردِ نامحرم همکلام نمیطد دل میبندد به چاوش بشیری پسرِ شارلاتانِ محلهشان.
این را هم بگویم که این علاقه یک طرفه نیست و قلبِ چاوش نیز لرزیده است.
اما میدانید؟ مشکلاتِ بزرگ تری هم وجود دارد. مشکلاتی که زندگی را به کل عوض میکند.
یک مشکل، یک اشتباه، یک تصادف!
همه چیز را بهم میریزد.
سهیل برادرِ سارا در یک شبِ سردِ پاییزی با ماشین با شروین برادرِ چاوش میزند و شروین در دقیقهی اول دارِ فانی را وداع میگوید..
آیناز دختر شر و شیطون که همه خاستگاراش رو فرارے میده حالا به درخواست پدرش مجبور میشه کسے رو انتخاب کنه که فقط عکسش رو دیده و بدون جشن و با یڪ عقد تلفنے به خارج کشور پست بشه!!!
یک زن...زنی با گذشته ای ناخوشایند و آینده ای نامعلوم...زنی عاشق که در ورطه ی یک زناشویی سرد و بی عشق دست و پا میزنه...و تصمیم میگیره برای نجات زندگیش کاری کنه و....
هیدارا حاجیِ جوون ۲۸ساله ای که شرط حج رفتنش ۱۰سال تدریس علوم دینی تو دانشگاهه یه حاجی که با شیطنت و جذابیتش ، خط بطلانی رو باور منفیِ جوونای امروزی راجبه مذهبی جماعت میزنه و دست بر قضا شوکا دختر قرتی و بیبندوبار سرراهش قرار میگیره....
در اعماق جنگل، موجوداتی هوشمند، فریبنده و زیبارو همه چیز را به هرج و مرج کشیده اند. دوازده سال است که آن ها به دنبال گمشده اشان می گردند و برای یافتنش، دنیای انسان ها را زیر و رو کرده اند. زمانی که آشفتگی به اوج خود می رسد، آوالون آرنورا دایر در آکادمی گارد سلطنتی : “کَلپوینتِ کبیر” پذیرفته می شود… بی آنکه بداند، اینگونه خود را از همیشه به جنگل، موجودات معجزه آسا و راز و رمز هایش، نزدیکتر خواهد یافت.
زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از آنکه...